گروه فرهنگی مشرق - سهل و ممتنع در ادبیات ما به کارهایی گفته می شود که ظاهری در دسترس و ساده دارند اما باطنشان چندان سهل الوصول نیست. هر کسی فکر می کند می تواند به راحتی آن را انجام دهد ولی از دست هر کسی هم بر نمی آید؛ قصه گفتن یکی از همین کارهاست.
حتما شما هم تجربه کرده اید در کودکی بچه هایی که سعی می کنند در جمع خودشان ادای مادر بزرگشان را در بیاورند؛ قصه هم می گویند؛ قصه هایی که قهرمان هم دارد؛ ماجرا هم، اما مخاطب، در این یکی معمولا شکست می خورند هم سن و سال ها همه در فکر رقابت هستند و سعی می کنند قصه ی خودشان را بگویند و البته بزرگتر ها ماجرایشان فرق دارد. برای بزرگ تر ها این ادا در آوردن ها با توجه به سن و سال بچه ها خالی از لطف نیست.
حالا بیایید تصور کنیم یک مرد سی و چند ساله بخواهد داستانی را با ناشی گری های بچه های پنج ساله تعریف کند؛ باز هم خوشمزه است و می شود با آن خندید اما اگر این خوشمزه بازی نزدیک به نود دقیقه به طول بیانجامد وضعیت می شود چیزی شبیه به وضعیتی که دیشب از ساعت 19:30 تا حدود ساعت 21 در برج میلاد برقرار بود؛ درست همزمان با اکران آخرین ساخته ی بهرام توکلی یعنی "آسمان زرد کم عمق".
قبل از آغاز فیلم حرف و حدیث درباره فیلم زیاد پیش آمد اما بیشترشان اشاره به ساخته ی قبلی توکلی یعنی؛ " اینجا بدون من" داشت و بر اساس قضاوت درباره این فیلم منتظر بودند تا شگفتی چشم گیری در ساخته جدید او ببینند؛ ازدحام پشت درهای سالن اصلی میلاد هم نشانه ی همین انتظار بود؛ هر چند زمان زیادی نگذشت که تیرهای مخاطبین تشنه به سنگ خورد.
اینجا بدون من بر اساس نمایشنامه ای با عنوان "باغ شیشه ای " اثر تنسی ویلیامز ساخته شده بود؛ فیلم نامه ای روان و قصه گویی قرص محکم داشت. ویژگی هایی که دقیقا در ساخته اخیر توکلی محلی از اعراب ندارد.
مجموعه صوتی تصویری که توکلی امسال به عنوان یک اثر سینمایی تحویل مخاطب داده بود چند تکه تصویر بود شامل کارت پستال هایی معمولی از احتمالا جاده های شمال یک خانه مخروبه و یک نریشن که خواسته بودند به ضرب و زور آن، این تصاویر تکه پاره را به هم بدوزد. حاصل کار اما چیزی جز یک قصه گویی بچه گانه در نمی آید.
قصه گو[صابر ابر] در ابتدای فیلم می گوید که غزل همسرش را از دست داده است و غزل در حالی به نمایش در می آید که با چشمانی اشک بار در میان دشتی پر از گل و سبزه به طرف رودخانه ای می رود و لابد سینما گر توقع دارد که مخاطب از این صحنه این طور برداشت کند؛ سحر خودش را به رودخانه می اندازد. تمام ادامه فیلم سعی می کند این داستان یک سطری را توضیح دهد که غزل بعد از این که همه افراد خانواده اش را در تصادف رانندگی از دست داده به ناراحتی روانی مبتلا شده و در نهایت به دلیل رخ دادن بلاهای زمینی و آسمانی کار به جایی می رسد که غزل تصمیم به خودکشی می گیرد.
باز برگردیم به الگوی قصه گویی بچه ها؛ شاید این طور بهتر بشود روش روایت توکلی را در این دستپختش درک کرد. یکی از ویژگی های داستانگویی کودکان در بی ارتباطی قطعات داستان با هم است. کودکان هیچ دریافتی از این که مخاطب از قصه ی آنها چه چیزی را درک می کند ندارند و این گونه است که هر قسمتی را که خودشان دوست داشته باشند و به مذاقشان خوش بیاید و به هر مقدار که دوست داشته باشند؛ شاخ و برگ می دهند. داستان بهرام توکلی هم همین گونه است؛ قصه را از هر جایی که دوست دارد آغاز می کند؛ بعضی فرازها را آنقدر ادامه می دهد تا از فراست بیفتد و به سراغ بخش بعدی برود. بیست دقیقه ی ابتدای فیلم تنها به گفت و گو های بی اتفاق میان غزل و شوهرش اختصاص می افتد و تنها از دقیقه ی 30 به بعد است که کارگردان یادش می افتد که باید به ماجراهایی که به آنها اشاره کرده است بپردازد و بعد در حالی که به صورتی غیر خطی روایت را ادامه می دهد- که در یک ساختار نیرومند می توانست امتیازی برای این اثر به حساب آید- هر از چندی به جزئیات مورد علاقه ی کارگردان اشاراتی می کند.
در این میان کم نیستند وقایعی که بدون هیچ توجیه دراماتیکی در میانه راه مطرح می شوند و بدون اینکه معلوم بشود چه نقشی در داستان دارند گم می شوند. یکی از این ها باردار شدن غزل است. معلوم نمی شود این که غزل بچه دار شود یا نه چه تاثیری در قصه داشته است یا قرار بوده داشته باشد؛ چنان چه در پایان بندی هم همه چیز رها می شود. مرد بیمار صاحبخانه هم که از ابتدای داستان قرار است وارد داستان شود و البته هرگز نمی شود مگر اشارتی گنگ از آمدن و مرگ صاحبخانه.
به دو دلیل سخن گفتن بیش از این تلف کردن وقت به گزاف است؛ اول اینکه ساختار متلاشی " آسمان زرد کم عمق" آن قدر کم عمق است که نیازی به غوص برای رسیدن به کف نیست و مهم تر از دلیل اول اکران فیلم و برخورد مخاطب سازنده ترین نقد ممکن برای کارگردان خواهد بود. شاید بهتر باشد بهرام توکلی همچنان بر فیلم نامه های اقتباسی تمرکز کند تا زبان قصه گویی اش اندکی بالغ شود
حتما شما هم تجربه کرده اید در کودکی بچه هایی که سعی می کنند در جمع خودشان ادای مادر بزرگشان را در بیاورند؛ قصه هم می گویند؛ قصه هایی که قهرمان هم دارد؛ ماجرا هم، اما مخاطب، در این یکی معمولا شکست می خورند هم سن و سال ها همه در فکر رقابت هستند و سعی می کنند قصه ی خودشان را بگویند و البته بزرگتر ها ماجرایشان فرق دارد. برای بزرگ تر ها این ادا در آوردن ها با توجه به سن و سال بچه ها خالی از لطف نیست.
حالا بیایید تصور کنیم یک مرد سی و چند ساله بخواهد داستانی را با ناشی گری های بچه های پنج ساله تعریف کند؛ باز هم خوشمزه است و می شود با آن خندید اما اگر این خوشمزه بازی نزدیک به نود دقیقه به طول بیانجامد وضعیت می شود چیزی شبیه به وضعیتی که دیشب از ساعت 19:30 تا حدود ساعت 21 در برج میلاد برقرار بود؛ درست همزمان با اکران آخرین ساخته ی بهرام توکلی یعنی "آسمان زرد کم عمق".
قبل از آغاز فیلم حرف و حدیث درباره فیلم زیاد پیش آمد اما بیشترشان اشاره به ساخته ی قبلی توکلی یعنی؛ " اینجا بدون من" داشت و بر اساس قضاوت درباره این فیلم منتظر بودند تا شگفتی چشم گیری در ساخته جدید او ببینند؛ ازدحام پشت درهای سالن اصلی میلاد هم نشانه ی همین انتظار بود؛ هر چند زمان زیادی نگذشت که تیرهای مخاطبین تشنه به سنگ خورد.
اینجا بدون من بر اساس نمایشنامه ای با عنوان "باغ شیشه ای " اثر تنسی ویلیامز ساخته شده بود؛ فیلم نامه ای روان و قصه گویی قرص محکم داشت. ویژگی هایی که دقیقا در ساخته اخیر توکلی محلی از اعراب ندارد.
مجموعه صوتی تصویری که توکلی امسال به عنوان یک اثر سینمایی تحویل مخاطب داده بود چند تکه تصویر بود شامل کارت پستال هایی معمولی از احتمالا جاده های شمال یک خانه مخروبه و یک نریشن که خواسته بودند به ضرب و زور آن، این تصاویر تکه پاره را به هم بدوزد. حاصل کار اما چیزی جز یک قصه گویی بچه گانه در نمی آید.
قصه گو[صابر ابر] در ابتدای فیلم می گوید که غزل همسرش را از دست داده است و غزل در حالی به نمایش در می آید که با چشمانی اشک بار در میان دشتی پر از گل و سبزه به طرف رودخانه ای می رود و لابد سینما گر توقع دارد که مخاطب از این صحنه این طور برداشت کند؛ سحر خودش را به رودخانه می اندازد. تمام ادامه فیلم سعی می کند این داستان یک سطری را توضیح دهد که غزل بعد از این که همه افراد خانواده اش را در تصادف رانندگی از دست داده به ناراحتی روانی مبتلا شده و در نهایت به دلیل رخ دادن بلاهای زمینی و آسمانی کار به جایی می رسد که غزل تصمیم به خودکشی می گیرد.
باز برگردیم به الگوی قصه گویی بچه ها؛ شاید این طور بهتر بشود روش روایت توکلی را در این دستپختش درک کرد. یکی از ویژگی های داستانگویی کودکان در بی ارتباطی قطعات داستان با هم است. کودکان هیچ دریافتی از این که مخاطب از قصه ی آنها چه چیزی را درک می کند ندارند و این گونه است که هر قسمتی را که خودشان دوست داشته باشند و به مذاقشان خوش بیاید و به هر مقدار که دوست داشته باشند؛ شاخ و برگ می دهند. داستان بهرام توکلی هم همین گونه است؛ قصه را از هر جایی که دوست دارد آغاز می کند؛ بعضی فرازها را آنقدر ادامه می دهد تا از فراست بیفتد و به سراغ بخش بعدی برود. بیست دقیقه ی ابتدای فیلم تنها به گفت و گو های بی اتفاق میان غزل و شوهرش اختصاص می افتد و تنها از دقیقه ی 30 به بعد است که کارگردان یادش می افتد که باید به ماجراهایی که به آنها اشاره کرده است بپردازد و بعد در حالی که به صورتی غیر خطی روایت را ادامه می دهد- که در یک ساختار نیرومند می توانست امتیازی برای این اثر به حساب آید- هر از چندی به جزئیات مورد علاقه ی کارگردان اشاراتی می کند.
در این میان کم نیستند وقایعی که بدون هیچ توجیه دراماتیکی در میانه راه مطرح می شوند و بدون اینکه معلوم بشود چه نقشی در داستان دارند گم می شوند. یکی از این ها باردار شدن غزل است. معلوم نمی شود این که غزل بچه دار شود یا نه چه تاثیری در قصه داشته است یا قرار بوده داشته باشد؛ چنان چه در پایان بندی هم همه چیز رها می شود. مرد بیمار صاحبخانه هم که از ابتدای داستان قرار است وارد داستان شود و البته هرگز نمی شود مگر اشارتی گنگ از آمدن و مرگ صاحبخانه.
به دو دلیل سخن گفتن بیش از این تلف کردن وقت به گزاف است؛ اول اینکه ساختار متلاشی " آسمان زرد کم عمق" آن قدر کم عمق است که نیازی به غوص برای رسیدن به کف نیست و مهم تر از دلیل اول اکران فیلم و برخورد مخاطب سازنده ترین نقد ممکن برای کارگردان خواهد بود. شاید بهتر باشد بهرام توکلی همچنان بر فیلم نامه های اقتباسی تمرکز کند تا زبان قصه گویی اش اندکی بالغ شود